آمیختند در گُل من عشق و درد را

آن‌گونه که به روح خزان سُرخ و زَرد را

یک‌لاقبا و خسته‌ام اما نمی‌نهم

از سَر هوایِ رَد شُدن از فَصلِ سَرد را

دیری‌ست راه عشق ندیده‌ است رهروی

باید تکاند از تنِ این جاده گرد را

سر می‌نهم به شانه‌ی سبز بهار تو

تا بازگویم آنچه که پاییز کرد را

آری...! پناه باش در این عصر دردخیز

این شاعر شکسته‌دلِ دوره‌گرد را

من آن یگانه‌ سَرو تبرخورده‌ام ولی

می‌ایستم که فَتح کُنم این نَبرد را

لیلا حسینی‌نیا

از کتاب «مرا صدا کردی؟»

http://persianpoetry.blogfa.com/category/72