اگر چه آئينه دل چو جام لعل شكستم .../ مهرداد اوستا
اگر چه آئينه دل چو جام لعل شكستم
ز خون ديده به هر قطره نقش روى تو بستم
از آشيان ندامت چو مرغ آه پريدم
بر آستان ملامت چو گرد راه نشستم
كرا شناسم اگر زين پس تو را نشناسم؟
كه را پرستم اگر بعد ازين تو را نپرستم؟
نهان به سايه اندوهم آن چنان كه ندانى
شب است يا كه ندامت فراق يا كه منستم
بدوش ناز ، نگاهت چو تكيه كرد همان دم
اميد عافيت از دور روزگار گسستم
هنوز نقش وجود مرا به پرده هستى
نبسته بود زمانه كه دل به مهر تو بستم
خيال گردش چشم تو بود در سر و مُردم
درين خيال كه من سرخوشم ز باده و مستم
شب فراق مرا بود ره به دامن محشر
اگر كه دامن آه سحر نبود به دستم
گهى شدم همه تاب و به سنبل تو چميدم
گهى شدم همه خواب و به نرگس تو نشستم
ز من مجوى نشان وفا وگر كه بجويى
وفا همين كه بيادت هنوز هستم و هستم
مهرداد اوستا