اگر پرسند از من زندگانی چیست/ ژاله اصفهانی
اگر پرسند از من زندگانی چیست؟
خواهم گفت:
همیشه جستوجو کردن
جهان بهتری را آرزو کردن
من از هر وقت دیگر بیشتر امروز هُشیارم
به بیداری پُر از اندیشهام
در خواب، بیدارم.
زمان را قدر میدانم
زمین را دوست میدارم
-
چنان از دیدن هر صبح روشن میشوم مُشتاق
که گویی اولین روز من است این،
آخرین روز است.
درود شادیام،
با درد بدرودم در آمیزد
میان این دو آوا، یک هماهنگی مرموز است
-
در این غوغای افسونگر
چو مرغان بهاری بی قرار استم
دلم میگیرد از خانه
دلم میگیرد از افکار آسوده
و از گفتار طوطیوار بیهوده
دلم میگیرد از اخبار روزانه،
گر از بازار گرم و جنگ سرد این و آن باشد؛
نه از راز شکوفایی نیروهای انسانی
-
فضای باز میخواهم
که همچون آسمانها بیکران باشد
و دنیایی که از انسان
نخواهد قتل و قربانی
ژاله اصفهانی