زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را/ محمدحسین شهریار
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
-
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد درِ دولتسرایان را
-
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
-
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
-
طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
-
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
-
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را
-
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
-
به هر فرمانِ آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
-
به کام محتکر روزی مردم دیدم و گفتم
که روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را
-
به عزت چون نبخشیدی به ذلت میستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را
-
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
محمدحسین شهریار
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]