زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

-

ره ماتم‌سرای ما ندانم از که می‌پرسد

زمستانی که نشناسد درِ دولت‌سرایان را

-

به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می‌آید

که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

-

به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

-

طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

-

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

-

به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

-

نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

-

به هر فرمانِ آتش عالمی در خاک و خون غلطید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

-

به کام محتکر روزی مردم دیدم و گفتم

که روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را

-

به عزت چون نبخشیدی به ذلت می‌ستانندت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

-

حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

که می‌گیرند در شهر و دیار ما گدایان را

محمدحسین شهریار

http://persianpoetry.blogfa.com/category/36/32