ای دوست که ظرفیت دریا داری/ شیون فومنی
ای دوست! که ظرفیت دریا داری
تو به اندازهی تنهایی من جا داری
میشود از ستم ثانیهها در تو گریخت
غفلت قلّه، فراموشی صحرا داری
هرچه جاریست پُر از سرکشی سایهی توست
خلوت نخلی و از زمزمه خرما داری
همه با اهلنظر چشم تو جز راست نگفت
نفسی شُستهتر از آینهی ما داری
آسمانگیرتر از پنجره بودیم و گذشت
مگرم باز به پرسیدن گُل وا داری
به دو چشمت که در آیینهی آفاق خیال
مثل پرواز دو گنجشک تماشا داری
در منش ریز که چون جام، تمامِ دهنم
در سبوی نفست خَلسه دو بالا داری
میخزی در پسٍ اوهامِ همه کودکیام
هله خلخالِ مهِ خاطره در پا داری
مدد از باطن آن پیر بگیرم که ستوده
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
شیون فومنی
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]