خوشا ! کسی که ز عشقش دمی رهائی نیست

غمش ز رندی و میلش به پارسائی نیست

دل رمیدهٔ شوریدگان رسوائی

شکسته‌ای ست که در بند مومیائی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد

خداشناس که با خلقش آشنائی نیست

غلام همت درویش قانعم کو را

سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست

مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق

که بر در کرمش حاجت گدائی نیست

به کنج عزلت از آن روی گشته‌ام خرسند

که دیگرم هوس صحبت ریائی نیست

قلندری ست مجرد عبید زاکانی

حریف خواجگی و مرد کدخدائی نیست

عبید زاکانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/137/25