کاش! می‌شد که پریشانِ تو باشم

یا نباشم یا اَز آنِ تو باشم

تو چنان ابرِ طربناک بباری

من همه تشنه‌ی بارانِ تو باشم

در افق‌های تماشایِ نگاهت

سبزی باغ و بهارانِ تو باشم

تا درآیی و گلی را بگزینی

من همان غنچه‌ی خندانِ تو باشم

چون که فردا شد و خورشید کدر شد

من هم از جمله شهیدانِ تو باشم

تا نفس هست و قفس هست، الهی!

منِ شوریده غزل‌خوانِ تو باشم

سلمان هراتی

لنگرود/ ارباستان / 1364

http://persianpoetry.blogfa.com/category/157/64