کاش می شد که پریشان تو باشم/ سلمان هراتی
کاش! میشد که پریشانِ تو باشم
یا نباشم یا اَز آنِ تو باشم
تو چنان ابرِ طربناک بباری
من همه تشنهی بارانِ تو باشم
در افقهای تماشایِ نگاهت
سبزی باغ و بهارانِ تو باشم
تا درآیی و گلی را بگزینی
من همان غنچهی خندانِ تو باشم
چون که فردا شد و خورشید کدر شد
من هم از جمله شهیدانِ تو باشم
تا نفس هست و قفس هست، الهی!
منِ شوریده غزلخوانِ تو باشم
سلمان هراتی
لنگرود/ ارباستان / 1364
+ نوشته شده در یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۵ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]