در کشور ما رسم نه قانون و نه دین است

ویران شود آن ملک کش اوضاع چنین است

غارتگری و دزدی و آزار و خیانت

در لوح دل پیر و جوان نقش نگین است

قومی ز هنر عاری و خَلقی ز ادب دور

در طینتشان شیطنت و خُبث عجین است

ور زانکه یکی باشد از این قاعده بیرون

در پیکر ایّام دَم بازپسین است

این رسم عرب ورزد و آن راه فرنگان

با آنکه رهِ راست نه آن است و نه این است

مُلکی که در او ایمنی از دزد و عوان نیست

خوشوقت گدایی که در او خاک‌نشین است

از بارگه ملک سلیمان چه زند لاف

آن کس که دلش پایگه دیو لعین است

تسخیر کواکب به کفی خاک نیرزد

گر وضع فلک نیز بهنجار زمین است

یک لحظه در این معرکهٔ پُر خطر و بیم

غافل مشو ای دوست! که دشمن به کمین است

از لَعل لَب دوست سنا یافته این فیض

گر در سخنش خاصیت ماء معین است

جلال‌الدین همایی/ سنا