به دل جمع درین دایره گامی نزدم .../ محمد قهرمان
به دلِ جمع درین دایره گامی نزدم
گرچه پرگار شدم دورِ تمامی نزدم
آهی از دل ندواندم به سر راهِ سحر
گلی از نالۀ خود بر سر شامی نزدم
ضعف تن سایه صفت داشت زمین گیر مرا
بوسه چون پرتو مه بر لب بامی نزدم
ساز افتاده ز کوکم خجلم ای مطرب !
که به دلخواه تو یک بار مقامی نزدم
خصلت من چو دگرگونه شد از گشت زمان
طعنه از پختگی خویش به خامی نزدم
تشنۀ شهرت بیهوده نبودم چو عقیق
زخم بر دل به طلبکاری نامی نزدم
راه بردم ز قناعت چو به چشم و دل سیر
بر سر خوان فلک لب به طعامی نزدم
من که با شور سخن شعله دماندم از سنگ
در دلت آتشی از سوز کلامی نزدم
گرچه ای غنچه دهن ! تشنۀ بوسی بودم
لب خواهش نگشودم در کامی نزدم
سر گران از من مخمور گذر کردی دوش
رفتی و از مِی دیدار تو جامی نزدم
محمد قهرمان
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]