شَب در سُکوت آینه آشوب می کنی

حالم بد است، حالِ مرا خوب می کنی

بیدار می کنی تو گلوی پرنده را

هاشور می زنی به لبم طرح خنده را

من بُهت سرد و ابریِ یک آهِ مُمتدم

در درۀ عمیقِ نگاهت مردَدَم

لَبخند را به روی لَبم قاب می کنی

رسمِ قدیمِ آینه را باب می کنی

ماه از لبان شیری تو آب می‌خورَد

صد ها ستاره بر تن تو تاب می خورَد

عالَم برای خواندن تو گوش می شود

شب پیش چشم های تو خاموش می شود

یداله گودرزی / شهاب

http://persianpoetry.blogfa.com/category/201/84