پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل/ پروین اعتصامی
در سوگ پدر
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من !
مَه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک زندان تو گشت، ای مه زندانی من !
از ندانستن من دزد قضا آگه بود
چو تو را برد بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین داد سر و سامانت
کاش ! می خورد غم بی سر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم
آه...! از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیدهی نورانی من !
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من
صفحۀ روی ز انظار نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من
دهر بسیار چو من سر بگریبان دیده است
چه تفاوت کندش سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس ای مرغ گلستانی من !
من که قدر گهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی ای گهر کانی من !
من که آب تو ز سرچشمۀ دل می دادم
آب و رنگت چه شد ای لالۀ نعمانی من !
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب ! بعد تو با کیست نگهبانی من
پروین اعتصامی