دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته/ فیض کاشانی
دل از من بُردی ای دلبر! به فن آهسته آهسته
تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته
کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل
بسانِ آنکه میتابد رسن آهسته آهسته
تو را مقصود آن باشد که قربان رهت گردم
رُبایی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته
چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من
مرا آزاد کرد از بود من آهسته آهسته
به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم
گسستم رشته جان را ز تن آهسته آهسته
ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده، رفت من آهسته آهسته
سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم
کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته
جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش
شدم افسانهٔ هر انجمن آهسته آهسته
فیض کاشانی