گرچه گاهی در لجاجت انعطافی خفته است

هر کجا عشقی است در آن اختلافی خفته است

جز خدا از حال آدم ها کسی آگاه نیست

در نگاه هرزه ها گاهی عفافی خفته است

غالبا برجستگی های تنِ تندیس ها

سالها در سینه های سنگ صافی خفته است

می وزند از آسمانها ابرهای نیمه شب

ماه من آرام در زیر لحافی خفـته است

بر لبم لبخند اندوه است در هنگام خواب

مثل سربازی که با فکر معافی خفته است

وقت دلتنگی تو را می خواهم اما نیستی

مثل سیمرغی که پشت کوه قافی خفته است

گر چه دانم نامه های بی جوابم سالهاست

چون دعایی کهنه در لای شکافی خفته است

در سکوتم سالها در انتظارت بوده ام

مثل شمشیری که عمری در غلافی خفته است

خواب در چشمم نمی آید؛ کدامین جنگجو -

در تمام عمر یک شب، قدر کافی خفته است

ظاهر شمشیرها شکل صلیبی منحنی است

هر کجا جنگی است در آن انحرافی خفته است

زخم کشتی شیوۀ دزدان دریایی نبود

در سکوت لال دریا اعترافی خفته است

گوشه گیران حرف اول را در آخر می زنند

گاه اگر مقصود شاعر در قوافی خفته است

ترسم از روز مبادای سرودن از تو بود

در غزلهایم اگر بیتی اضافی خفته است

اصغر عظیمی مهر