نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

چه شود کز دلم امروز گره بگشایی

ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من

که من از خویش روم چون‌ تو ز در بازآیی

کاش! از مادر آن تُرک بپرسند که تو

گر نه ای از پریان از چه پری می‌ زایی

شاه باید که خراج شکر از وی گیرد

که دکان بسته ز شرم لب او حلوایی

تو بهل غالیه بر موی تو خود را ساید

تو به مو غالیه این‌قدر چرا می‌ سایی

چه خلاف است ندانم که میان من و توست

کانچه بر مهر فزایم تو به جور افزایی

بعد ازین در صفت حُسن تو خاموش شوم

زانکه در وصف تو گشتم خجل از‌ گویایی

دُر فشانی تو قاآنیم از دست ببرد

آدمی دُر نفشاند تو مگر دریایی

قاآنی شیرازی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/161/44