نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانویش/ حامد عسکری
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گُل کرده سنجاقی به گیسویش
قناریهای این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف میکند زیباییاش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کُسوف ماه رخ داده است یا بالابلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امینالدوله بودم میتوانستم
کمی از ساقههایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خندهی تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت میکند تاریخ بین خانِ دِه با من
که از من شعر میماند و از او باغ گردویش
رعیّتزاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
حامد عسکری