هر رنج که می‌رسد به جانم

از خود رسدم اگر بدانم

از هیچ کسم شکایتی نیست

از خویش به خویش در فغانم

بر من از من غم است و محنت

از بود و نبود خود به جانم

درد دل من ز غیر من نیست

خود درد دل و بلای جانم

خود سدِ ره سلوک خویشم

خارم که به پای خود نهادم

خار پای خودم که با خود

یک گام شدن نمی‌توانم

بار دوش خودم که بر خود

پیوسته چو با خودم گرانم

از خویش اگر خلاص گردم

آن کو در وهم ناید آنم

چون فیض ز خویش اگر رهیدم

فرمان‌ده هفت آسمانم

فیض کاشانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/165/35