آخرین چکه‌ی...بارانم

آویخته

از برگی خشک

از زن لخت درخت

به زمین غلتیدم

دود شیری رنگ

شاید بدنت بود که از

شعله افسرده خود بر می‌خاست

عشق ما بوی زمستان می‌داد

چشم تردید

اگر باز اگر بسته

نمی‌بیند زیبایی را

عشق ما بیشتر از پاییز

بیگانه از امید نبود

محمدعلی سپانلو