هیچ کس هست که با قطرۀ باران امشب/ شفیعی کدکنی
مزامیر گل داوودی
هیچ کس هست
که با قطرهی باران امشب
همسرایی کند و روشنی گلها را
بستاید تا صبح که برآید خورشید؟
هیچکس هست
که در نشئهی صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جوباران و بنوشد همهی جامش را
شادی کام گیاهی که ننوشیده
از ابر کویر
ساغر روشنی باران؟
هیچکس هست
که با باد بگوید در باغ
آشیانها را ویرانه مکن
جوی
آبشخور پروانهی صحرا را
آشفته مدار
و زلالش را
کایینهی صد رنگ گل است
با سحرگاهان بیگانه مکن
هیچکس هست
که از خط افق گرد صحرا را
دریا را
مرزی بکشد
نگذارد که عبور شیطان
از پل نقرهی موج
عصمت سبز علفزاران را
تیره و نحس و شبآلود کند؟
هیچکس هست
در اینجا که بگوید من
روحی هستی را
در روشنی سوسنها
و مزامیر گل داوودی
بهتر از مسجد یا صومعه میبینم؟
هیچکس هست
که احساس کند لطف تک بیتی زیبایی را
که خروس شبگیر
میسراید گه گاه؟
هیچ کس هست
که اندیشهی گلها را
از سرخ و کبود
بنگرد صبح در آیینهی رود
یا یکی هست در این خانه
که همسایه شود
با سرودی که شفق میخواند
بر لب ساحل بدرود و درود؟
شفیعیکدکنی ↓