ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب/ خواجوی کرمانی
ای دل نگفتمت که زِ زُلفش عنان بتاب
کهآهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب
ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام
هرچند کام مست نباشد مگر شراب
ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم چنان شوی که نبینی به خواب، خواب
ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی
زآن رو که تَرک تُرک ختائی بود و صواب
ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق
آخر به قصد خویش چرا میکنی شتاب
ای دل نگفتمت که اگر تشنه مردهای
سیراب کی شود جگرتشنه از شراب
ای دل نگفتمت که منال ار چه روشن است
کز زخم گوشمال فغان میکند رباب
ای دل نگفتمت که مریز آبروی خویش
پیش رخی کزو برود آبروی آب
ای دل نگفتمت که ز خوبان مجوی مهر
زآن رو که ذرّه مهر نجوید ز آفتاب
ای دل نگفتمت که در این باغ دل مبند
کز این درت جوی نگشاید به هیچ باب
ای دل نگفتمت که مشو پایبند او
زیرا که کبک را نبود طاقت عناب
ای دل نگفتمت که مرو در هوای دل
طاوس را چه غم ز هواداری ذُباب
ای دل نگفتمت که طمع برکن از لبش
هرچند بینمک نبود لذّت کباب
ای دل نگفتمت که سر از سنبلش مپیچ
کهآفتی از آن کمند چو خواجو در اضطراب
خواجوی کرمانی