مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب

صبوح است ای بت ساقی بده شراب

اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام

وگر دورم بخوانیدم به آواز رباب

فلک در خون جانم رفت و ما در خون دل

می لعل آب کارم برد و ما در کار آب

مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع

من از بادام ساقی مست و ساقی مست خواب

چو هندو زلف دودآسای او آتش نشین

چو طوطی لعل شکرخای او شیرین جواب

دل از چشمم به فریاد است و چشم از دست دل

که هم پر عقاب است آفتاب جان عقاب

کبابم از دل پرخون بود وقت صبوح

که مست عشق را نبود برون از دل کباب

سر کویت ز آب چشم مهجوران فرات

سرانگشتت به خون جان مشتاقان خضاب

دلم چون مار مپیچد ز مهرم سرمپیچ

رخت چون ماه می‌تابد ز خواجو رخ متاب

خواجوی کرمانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/126/13