تشنه‌ام، تشنه‌ام! شراب، شراب،

جام دیگر فشان مرا در کام!

قطره‌قطره بریز! می‌ترسم

شب بپاید، شود شراب تمام!

*

قصه‌ای در قفای قافله رفت

کاروان! لحظه‌ای درنگ، درنگ!

دامنی سوخت، مادری گریید

گزمه‌ای تاخت، کوزه خُورد به سنگ

*

آه! افسانه‌ها به دل دارم

کاروانی! مرا به‌جا بگذار

به امیدی که نیست، پابندم

دور شو، دست از سرم بردار!

*

ای رفیقان شما نمی‌دانید

دلِ من بسته است بر این شهر

ترسم آخر حدیث فاش کنم

بچکانید بر زبانم زهر

نصرت رحمانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/106/39