تشنهام، تشنهام! _شراب، شراب/ نصرت رحمانی
تشنهام، تشنهام! شراب، شراب،
جام دیگر فشان مرا در کام!
قطرهقطره بریز! میترسم
شب بپاید، شود شراب تمام!
*
قصهای در قفای قافله رفت
کاروان! لحظهای درنگ، درنگ!
دامنی سوخت، مادری گریید
گزمهای تاخت، کوزه خُورد به سنگ
*
آه! افسانهها به دل دارم
کاروانی! مرا بهجا بگذار
به امیدی که نیست، پابندم
دور شو، دست از سرم بردار!
*
ای رفیقان شما نمیدانید
دلِ من بسته است بر این شهر
ترسم آخر حدیث فاش کنم
بچکانید بر زبانم زهر
نصرت رحمانی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]