موجها خوابیدهاند آرام و رام/ اخوان ثالث/ كاوه یا اسكندر
كاوه یا اسكندر؟
موجها خوابیدهاند،
آرام و رام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمههای شعلهور خشکیدهاند
آبها از آسیا افتاده است
در مزارآباد شهرِ بیتپش
وای جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بیخروش و بیفغان
خشمناکان بیفغان و بیخروش
آه...ها در سینهها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شدهست
هرچه غوغا بود و قیل و قالها
آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها
پِشکبنهای پلیدی رستهاند
مُشتهای آسمانکوب قوی
واشدهست و گونهگون رسوا شدهست
یا نهان سیلیزنان یا آشکار
کاسهی پست گداییها شدهست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
وآنچه بود، آش دهنسوزی نبود
این شب است، آری، شبی بس هولناک
لیک پُشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بیتپش
وآنچه کفتار است و گرگ و روبه است
گاه میگویم فغانی برکشم
باز میبینم صدایم کوته است
باز میبینم که پشت میلهها
مادرم استاده، با چشمانتر
نالهاش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که: من لالم، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامهای
دست دیگر را بسان نامهای
گویدم بنویس و راحتشو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامهای
من سری بالا زنم، چون ماکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه از آن گوید، این بیند جواب
گوید آخر... پیرهاتان نیز... هم
گویمش اما جوانان ماندهاند
گویدم اینها دروغاند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خواندهاند
گوید اما خواهرت، طفلت، زنت...؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که: این جهل است و لج
قلعهها شد فتح، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
میشود چشمش پُر از اشک و به خویش
میدهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهیدست آمدی؟
آنکه در خونش طلا بود و شرف
شانهای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت از این غبار بیسوار
خشمگین، ما ناشریفان ماندهایم
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما با موج و توفان ماندهایم
هرکه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بینصیب
زآن چه حاصل، جز با دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز میگویند: فردای دگر...
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود
اخوان ثالث/ م.امید
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)