بی مهری اگرچه بی وفا هم/ هاتف اصفهانی
بیمهری اگرچه بیوفا هم
جور از تو نکو بوَد جفا هم
بیگانه و آشنا ندانی
بیگانهکُشی و آشنا هم
پیش که بَرم شکایت تو
کز خلق نترسی از خدا هم
بس تجربه کردهام، ندارد
آهِ سحری اثر، دعا هم
در وصل چو هجر سوزدم جان
از درد به جانم از دوا هم
ای گل که ز هر گلی فزون است
در حسن رخ تو در صفا هم
شد فصل بهار و بلبل و گل
در باغ به عشرتاند با هم
با هم ستم است اگر نباشیم
چون بلبل و گل به باغ ما هم
جز هاتف بینوا در آن کوی
شاه آمد و شد کند، گدا هم
هاتف اصفهانی