دیدی که چه بی رنگ ریا بود زمستان/ مجتبی حیدری
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
دیدی! که چه بیرنگ و ریا بود زمستان
مظلومترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هرچه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بیمعرفتی بود که هربار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش، شهر خودش، بود غریبه
مظلومترین فصل خدا بود زمستان
مجتبی حیدری
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]