چه حالی می دهد دستت به دست یار بگذاری/ شهراد میدری
چه حالی میدهد
دستت به دست یار بگذاری
قراری خیس در باران گندمزار بگذاری
مرا دعوت کنی تا باغ عطرآگین فیروزه
به برگ هر درختی شعری از عطار بگذاری
بهشت و شُرشُر رود و کباب و آتش و دود و
اجاقی چاق و قلیانِ دوسیبی بار بگذاری
نسیمت تخت و ابرت رخت و مویت لَخت و رامت بَخت
به پایت رقص خلخال و به دستت تار بگذاری
پیانو از نسیم و برگ، سنتور از نم باران
همآوا با قناری، پنجه بر گیتار بگذاری
خیالش هم قشنگ است این همه توصیف شیدایی
اگر این گونه با من وعدهی دیدار بگذاری
شود شرمندهی زیباییات استاد نستعلیق
در آیینه اگر خطی بر آن رخسار بگذاری
تصور کن چه خواهد شد بگویی «دوستت دارم»
شبی که بر دهانم بوسه با اقرار بگذاری
ستاره در ستاره میشمارم عشق در چشمت
در آغوشت مرا تا صبح اگر بیدار بگذاری
شبِ موهای خود را پس زدی از چاک پیراهن
که منَّت بر سر خورشید کجرفتار بگذاری
گذشت این خواب و من بیتاب و دل بر آب و در اعجاب
که بر رَف قاب و شعری ناب و یک خودکار بگذاری
برای این که مجنون باز برگردد به این دنیا
خدا میخواست در دل گامِ لیلیوار بگذاری
شهراد میدرى
http://persianpoetry.blogfa.com/category/103/50
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)