عاشقان

سرشکسته گذشتند،

شرمسارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش.

و کوچه‌ها

بی‌زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان

شکسته گذشتند،

خسته

بر اسبانِ تشریح،

و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری

نگونسار

بر نیزه‌هایشان.

*

تو را چه سود

فَخر به فَلک بَر

فروختن

هنگامی که

هر غبارِ راهِ لعنت‌شده نفرینَت می‌کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت

که با یاس‌ها

به داس سخن گفته‌ای.

آنجا که قدم برنهاده باشی

گیاه

از رُستن تن می‌زند

چرا که تو

تقوای خاک و آب را

هرگز

باور نداشتی.

*

فغان! که سرگذشتِ ما

سرودِ بی‌اعتقادِ سربازانِ تو بود

که از فتحِ قلعه‌ی روسبیان

بازمی‌آمدند.

باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،

که مادرانِ سیاه‌پوش

ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ

هنوز از سجاده‌ها

سر برنگرفته‌اند!

احمد شاملو/ الف.بامداد

۲۶ دیِ ۱۳۵۷ لندن

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)