پشت شیشه برف می بارد/ فروغ فزخزاد
پُشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانهی اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم بارید... ای افسوس!
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق، ای خورشید یخبسته
سینهام صحرای نومیدیست
خستهام، از عشق هم خسته
غنچهی شوق تو هم خشکید
شعر، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خوابِ دردآلود
جان من بیدار شد، بیدار
بعد از او بر هرچه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من، نقش خوابی بود
ای خدا...! بر روی من بگشای
لحظهای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بیغروب من!
ای دریغا...! در جنوب، افسرد
بعد از او دیگر چه میجویم؟
بعد از او دیگر چه میپایم؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پُشت شیشه برف میبارد
پُشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانه اندوه میکارد
فروغ فرخزاد
دیوار/ اندوه تنهایی