چشم ها پنجره های تو تأمل دارند/ مژگان عباسلو
چشمها – پنجرههای تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم، آن منظرهها گل دارند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند
تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشتههایت چه نیازی به تجمّل دارند؟
همهجا مرتع گرگ است، به امید کهاند
میشهایم که ته چشم تو آغل دارند؟
برگ با ریزش بیوقفه به من میگوید:
در زمین خوردن، عشّاق تسلسل دارند
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمّل دارند
مژگان عباسلو