هوای شهر احساست چه سرد است

در آنجا هر بهارش رنگ زرد است

بلور خاطراتم را شکستی

کجا گفتند این رفتار مرد است؟!

--

تَرَک می‌بارد از سقف نگاهت

گناهی لانه کرده در نگاهت

شنیدم شهر گندم رفته‌ای تو

خدا باشد فقط پشت و پناهت

--

... مثل یک دیوانه تنها مانده‌ام

در هجوم آدمک‌ها مانده‌ام

دیگر از تکرار بودن خسته‌ام

از گرفتاری این «من» خسته‌ام

دیگر از شهر تو هجرت می‌کنم

با گناهی تازه بیعت می‌کنم...

--

پرستوی من!

همیشه برایت بهار می‌مانم

از من کوچ نکن!

--

بار دیگر می‌روم شهری

که تن‌پوش تمام مردمانش سادگی‌ست

آسمان، آبی

نربانی، پر دوام

سبزه‌ها سبزترین سهم زمین

کوچه‌ها خالی ز جا پایِ ریا

سفره‌ها سرشار از نور خدا

می‌روم آنجا که معنای قفس آزادگی‌ست

و مرام کوه هم افتادگی‌ست

بار دیگر می‌روم

شهری که آنجا

زندگی، زندگی، زندگی‌ست...

--

حسّ حوّایی من هربار که گل می‌کند

با غروب هر گناهی نذر گندم می‌کنم

--

دل من چه خرد سال است!

ساده می‌نگرد

ساده می‌خندد

ساده می‌پوشد،

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی‌ست

ساده می‌افتد

ساده می‌شکند

ساده می‌میرد

دل من تنها؛

سخت می‌گرید.!.

«از من کوچ نکن»

دکتر مینا آقازاده/ گزیده‌

http://persianpoetry.blogfa.com/category/72

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)