ضرورت

می‌آید می‌آید

مثل بهار از همه‌سو می‌آید

دیوار

یا سیم خاردار

نمی‌داند می‌آید

از پای و پویه باز نمی‌ماند

آه...!

بگذار من چو قطره‌ی بارانی باشم

در این کویر

که خاک را به مقدم او مژده می‌دهد

یا حنجره‌ی چکاوک خردی که ماه دی

از پونه‌ی بهار سخن می‌گوید

وقتی کزآن گلوله‌ی سربی

با قطره قطره

قطره‌ی خونش

موسیقی مکرر و یک‌ریز برف را

ترجیعی ارغوانی می‌بخشد

شفیعی کدکنی/ م. سرشک

http://persianpoetry.blogfa.com/category/11/7