دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود/ نظامی گنجوی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود
میزدم ناله و فریاد کس از من نشنود
یا نبُد هیچکس از بادهفروشان بیدار
یا که من هیچ بُدم هیچکسم در نگشود
پاسی از شب چو بشد بیشترک یا کمتر
رندی از غرفه برون کرد سر و رخ بنمود
گفت خیر است در این وقت که را میخواهی
بیمحل آمدنت بر در ما بهر چه بود
گفتمش: در بگشا، گفت: برو هرزه مگو
کاندرین وقت کسی بهر کسی در نگشود
این نه مسجد که به هر لحظه درش بگشایند
که تو دیر آیی و اندر صف پیش استی زود
این خرابات مغان است در او مستانند
شاهد و شمع و شراب و دف و نی، چنگ و سرود
هرچه در جمله آفاق در اینجا حاضر
مؤمن و ارمنی و گبر و نصاری و یهود
سر کویش عرفات است و مقامش کعبه
دوستان همچو خلیلند و رقیبان نمرود
سر و زر هیچ ندارند در این بُقعه محل
سودشان جمله زیان است و زیانشان همه سود
گر تو خواهی که دم از صحبت ایشان بزنی
خاک راه همه شو تا که بیابی مقصود
سالها بر در او همچو ایازی باید
تا میّسر شودش خدمت سلطان محمود
ای نظامی چه زنی حلقه ب ارین در شب و روز
که از این آتش سوزنده نیابی جز دود
نظامی گنجوی
 
  [«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]
 
	[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]