به هنگامی كه نادانی به گيتی حكم فرما بود/ محمدحسین شهریار
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
به هنگامی كه نادانی به گيتی حكمفرما بود
تمدن در جهان، همخوابه سيمرغ و عنقا بود
در ايران كيش زردشت آفتابِ عالمآرا بود
هُمای فتح و نصرت همعنانِ پرچم ما بود
ز بام قصر دارا سر زدی خورشيد دانايی
وز او تابيده در آفاق انوار توانايی
فلك يك چند ايران را اسير ترك و تازی كرد
در ايران خوانِ يغما ديد و تازی تُركتازی كرد
گدايی بود و با تاج شهان يك چند بازی كرد
فلك اين شيرگير آهو، شكار گرگ و تازی كرد
وطنخواهی در ايران خانمان بر دوش شد چندی
به جز در سينهها آتشكده خاموش شد چندی
كه تا در عهد شاه غزنوی شاه ادب موكب
در آفاق ادب تابيد آذرگون يكی كوكب
كزو چون روز روشن شد عجم را اندهآگين شب
چو خورشيد جهانافروز چرخ چارمش مركب
پديد آمد يكی فرزند٬ فردوسی توسی نام
سترون از نظير آوردن وی مادر ايّام
چه فردوسی، توانا شاعری شيرين سخنگويی
دليری، پهلوانی، جنگجويی، سختبازویی
جهان همّت و كوه وقار و كان نيرویی
بيان دلكش سحرآفرينش سحر و جادویی
گهی چون خسروی شيرين گهی چون عاشقی شيدا
هزاران روح گوناگون تنيده در تنی تنها
چو ديد آميخته خونِ عجم با لوث هر ريمن
به جای خوی افرشته عيان آيين اهريمن
نژادی خواست نو سازد ز بيم انحطاط ايمن
سلحشور و هنرآموز و پاكآيين و رويينتن
دم از شهنامه زد كز صور كلك رستخيزانگيز
پديد آرد در ارواح نياكان شور رستاخيز
بسا كآن باستانینامهها خواند و كهن دفتر
كه گرد آورد شيرين داستانهای عجم يكسر
پیافكند از سخن كاخی ز قصر آسمان برتر
در آن جام جم و آيينهی دارا و اسكندر
به گاه نيش، كلك آتشآلودش همه خنجر
به گاه نوش، نظم شهدآميزش همه شكر
چو از شهنامه فردوسی چو رعدی در خروش آمد
به تن ايرانيان را خون مليٌت به جوش آمد
زبانِ پارسی گويا شد و تازی خموش آمد
ز كنجِ خلوتِ دل اهرمن رفت و سروش آمد
ببالد او ز شهنامه چو شتزرتشت ما از زند
ببال ای مادر ايران از اين وخشورفر فرزند
به شهنامه درون، فردوسی فرزاد فرخزاد
نه تنها در جهان داد سخن، درس دليری داد
الا فردوسيا، سحرآفرينا، از بزرگ استاد
چو تو استاد معنیآفرينی كس ندارد ياد
ندانم رستم و رويينتنی بوده است خود يا نه
تو بودی هرچه بودی، رستم و رويينتن افسانه
به ميدانِ دليری تاختی بوالفارسی كردی
كسی با بیكسان در روزگار ناكسی كردی
چه زحمتها به جان هموار در آن سالِ سی كردی
به قول خويشتن زنده عجم زآن پارسی كردی
عجم تا زنده باشد نام تو ورد زبان دارد
به جان منتپذير توست ایجان تا كه جان دارد
گواه عزّتت اين بس كه با آن جور محمودی
كه هر ياوهسرايی سر به اوج آسمان سودی
جوانمردا تو از رنج تُهیدستی نياسودی
زبان كِلك بر مدح و هجای كس نيالودی
به جز عشق وطن ديگر كجا بودت به سر سودا
زهی آن عشق و آزادی، زهی آن فرّ و استغنا
گذشت آن روزگاری كه فراموش جهان بودی
چو خورشيد از نظر از فرط پيدايی نهان بودی
فسانه در جهان نام تو ليكن بینشان بودی
به قاف عزّلت آن عنقای سيمرغآشيان بودی
كنون شمع جهان و شاهد آفاق چون ماهی
كه با فيض قبول معنوی شاه فلك جاهی
كنون بيدار شو فرّ و بهای خويشتن بنگر
فراز مسند خورشيد جای خويشتن بنگر
سپهرآسا و گردونسا سرای خويشتن بنگر
سزای عالمی دادی سزای خويشتن بنگر
گر از دربار شاه غزنوی بُردی ندامتها
بيا كز بارگاه معنوی يابی كرامتها
تو خود گفتی هر آن كس راه رای و هوش و دين پويد
پس از مرگم چو آثارم ببيند آفرين گويد
خدا را ای حقيقتگو جهان خاك تو میجويد
جهان خاك تو میبويد گل از خاك تو میرويد
بيا كآمد ز هر سويی به كويت آفرينگويی
بلند از آفرينگويان به هر سويی هياهويی
در اين روزی كه رشك عيدِ جمشيدی و سيروسی است
در اين درگاه ما را افتخار آستانبوسی است
زيارتگاه عالم تُربت اين شاعر توسی است
در اين كشور به پا جشن هزارم سال فردوسی است
سعادتمند كرد اين جشن تاريخی خراسان را
كشيد از باختر تا خاوران خاورشناسان را
شما ای ميهمانان هنرپرور صفا كرديد
مزيّن از قُدوم خویشتن ايران ما كرديد
از اين شركت كه در اين جشن تاريخی شما كرديد
حقوق خدمت فردوسی توسی ادا كرديد
كه دانشور همه آيين دانشپروری داند
نكو گفتند آری قدر گوهر گوهری داند
زنده یاد محمدحسین شهریار