شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت/ حافظ شیرازی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
«فِراق یار، نه آن میکند که بتوان گفت»
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت
نشان یارِ سفرکرده از کِه پرسم باز؟
که هرچه گفت بَریدِ(پیک، قاصد) صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غم کهن به مِیِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است، پیرِ دهقان گفت
گِره به باد مزن! گرچه بر مراد رود!
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهی مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهی تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
حافظ شیرازی
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]