مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دردا که تیرِ کودک چرخ از کمان گذشت

دل را درید از هم و از استخوان گذشت

اندوه، ابر وار، به دشت دلم گریست

سیل سرشک گشت و کران تا کران گذشت

آن زخم چیره گشت که نتوان به دل کشید

وان درد سلطه یافت که نیشش ز جان گذشت

خاکستری به جای در این دشت تیره ماند

چاووش خواند و از خمِ ره کاروان گذشت

صبح وداع تیره‌تر از شام مرگ بود

اشگی به دیده ماند و سکوت از زبان گذشت

خورشید تیره‌گون شد و مهتاب خون گرفت

بر من همان گذشت که بر آسمان گذشت

شادی و شعر و شور و شراب و شباب و شوق

رنگ محال بود و ز چشم گمان گذشت

روزی به پیر میکده گفتم که: «عمر چیست؟»

چشمی به رویِ هم زد و گفتا که: «هان گذشت»

گفتم که: «عشق چیست؟» تهی کرد جام و گفت:

«بر هرکسی به شیوه‌ای این داستان گذشت»

هر بار قاصدی ز ره آمد، دلم تپید

دردا خموش آمد و از آستان گذشت

نصرت رحمانی