خری با صاحب خود گفت در راه
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
شعر طنز
خری با صاحب خود گفت در راه
که ای بیرحمِ بیانصافِ بدخواه!
مرا تا چند زیر بار داری؟
مرا تا چند، با جان کار داری؟
خدا مرگت دهد تا شاد گردم
ز بندِ محنتت آزاد گردم
جوابش داد: کای حیوان در بند!
چرا از مرگ من هستی تو خرسند؟
علاجی کن که دیگر خر نباشی
کشیدن بار را، در خور نباشی
و گرنه تا تو خر هستی، به ناچار
چه من، چه دیگری، از تو کشد کار
بلی تا ملتی در خواب باشد
فرو در رنج و پیچ و تاب باشد
چو نبوَد ملتی از خواب بیدار
نبیند پُشتِ خود را خالی از بار
وگر همت کند بیدار گردد
ز آزادیش، برخوردار گردد
دگر جور و ستم، بر او روا نیست
به مردِ زنده دل، جور و جفا نیست
کم از خر، ملتِ خواب و خمود است
که دائم زیر شلاق عنود است
...
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]