ز استاد که باد روح او شاد/ هزین لاهیجی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
ز اُستاد که باد روحِ او شاد
زیبا مَثَلی مرا بوَد یاد
روشن گهرانه راز میگفت
در سلک فسانه، این گهر سفت
کز خانهی کدخدای دهقان
بگریخت بُزی فراز ایوان
میگشت فراز بام نخجیر
گرگی به گذاره بود در زیر
بُز دید چو گرگ را به ناکام
بگشاد زبان به طعن و دشنام
چون دید به حال ناگزیرش
افسوس شمرد تا به دیرش
گرگ از سرِ وقت، گفت کای شوخ
بیداد منت مباد منسوخ
این عربده نیست از زبانت
دشنام به من دهد مکانت
بُز را نرسد به گرگ، دشنام
این طعن و سخط به ماست از بام
زین گونه، در این زمانهی دون
افسوس خسان بوَد ز گردون
هر گوشه، سپهر سفلهپرور
بوزینه و بُز نموده سرور
حیزانِ زمانه را به میدان
کرده است حریف شیرمردان
زین بُز فرمان نبود تشویر
گر بود مجال حملهی شیر
بز بر سر بام جا گرفته
خوش عرصه ز دست ما گرفته
تا کی به جهان، جگر توان خورد؟
فریاد ز چرخ ناجوانمرد
هر خیره سری، به کام دارد
یک بزچه؟ که صد به بام دارد
حزین لاهیجی