روستایی گاو در آخور ببست/ مولوی بلخی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
روستایی گاو در آخور ببست
شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
روستایی شد در آخور سوی گاو
گاو را میجست شب آن کنجکاو
دست میمالید بر اعضای شیر
پُشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر
گفت شیر ار روشنی افزون شدی
زَهرهاش بدریدی و دلخون شدی
این چنین گستاخ زان میخاردم
کو در این شب گاو میپنداردم
حق همیگوید که ای مغرورِ کور
نه ز نامم پاره پاره گشت طور
که لو انزلنا کتابا للجبل
لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل
از من ار کوه احد واقف بدی
پاره گشتیّ و دلش پرخون شدی
از پدر وز مادر این بشنیدهای
لاجرم غافل در این پیچیدهای
گر تو بیتقلید از این واقف شوی
بینشان از لطف چون هاتف شوی
بشنو این قصّه پی تهدید را
تا بدانی آفت تقلید را
مولوی بلخی
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]