باشكوهی! مثلِ آوازِ عشاير وقتِ كوچ

مثلِ رقصيدنِ مَردای گرسنه‌ی بلوچ!

مثلِ نقشِ كاشی‌كاری رو يه طاق آجُری!

مثلِ ضربای دُهُل تو يه ترانه‌ی لر‌ی!

تو قشنگی! مثِ برقِ سينه‌ريزِ نقره‌كوب!

مثِ لهجه‌ی زُلالِ ماهیگيرای جنوب!

مثِ يه دف‌زنِ كُرد، يا يه سوارِ تركمن!

نمیذاری تن بدم به ننگِ آواره شدن!

هم‌خاک من! هم‌حادثه! چشمای تو يعنی: وطن!

از عطرِ تو شروع میشن مَرزایِ سرزمينِ من!

بی‌دريغی! مثلِ جنگلای تن‌سبزِ شمال!

رو سرانگشتِ توئه هلالِ ماهِ دشتِ لوت!

منُ بيرون میكِشی از توی باتلاقِ سكوت!

ساده‌ای! دُرُس مثِ بوميای ساده‌ی كيش!

مثِ كوچه‌های يزدُ خونه‌های كاهگلی‌ش!

تو مثِ جادویِ سازِ عاشقای آذری،

نمیذاری تن بدم به غربتُ در به دری!

هم‌خاکِ من! هم‌حادثه! چشمای تو يعنی: وطن!

از عطرِ تو شروع میشن مرزای سرزمينِ من!

یغما گلرویی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/72