مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

حکایتی از کلیه و دمنه

می‌گویند قورباغه‌ای بر لب برکه‌ای نشسته بود.

عقربی نزد او آمد و پس از سلام و احوال پرسی

گفت: منزل من آن سوی آب است.

بنا به دلایلی به این سو آمده‌ام. می‌توانم خواهش کنم

کمک کنی تا به آن طرف بروم؟ من شنا کردن نمی‌دانم.

اگر مرا بر پشت خود سوار کنی و به آن

طرف ببری؛ یک عمر ممنون تو خواهم بود!

قورباغه گفت: من حرفی ندارم اما اگر تو را کول کردم

و در میان آب ناگهان تو هوس کنی و مرا

نیش بزنی، آن وقت چه کنم؟!

عقرب گفت: امکان ندارد، من این قدر نمک‌نشناس باشم!

نه ممکن نیست من چنین کاری کنم !

قورباغه قبول کرد و عقرب بر پشت او سوار شد.

عقرب که خیلی خوشحال شده بود و باورش نمی‌شد

که بتواند از روی آب بگذرد کمی که از کنار برکه دور شدند،

ناگهان عقرب بی اراده نیش خود را

بر پشت قورباغه فرو کرد! قورباغه فریاد بر آورد:

دیدی نامردی کردی؟!

عقرب نیش دوم را چاشنی کرد و قورباغه طاقت نیاورد

و به زیر آب رفت. عقرب در زیر آب دست و پا می‌زد.

قورباغه که هنوز نیم نفسی داشت، فریاد بر آورد:

ای بد طینت در چه حالی؟!

عقرب گفت: دارم غرق می‌شوم!

قورباغه گفت:

رفتن زیر آب نه از غرض است

ترک عادت موجب مرض است.!.

عقرب هم در جواب گفت:

نیش عقرب نه از ره کین است

اقتضای طبیعتش این است.!.

نکته:

نیش دوست از نیش عقرب بدتر است

پس بزن عقرب که دردش کمتر است.!.

--

نیش عقرب خوش‌تر از زهر دوست

که دوست بر دل می‌زند و عقرب به پوست.!.

--

من از عقرب نمی‌ترسم ولی از نیش می‌ترسم

ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می‌ترسم

ندارم وحشتی از شیر و ببر و حملۀ گرگان

از آن گرگی که می‌پوشد لباس میش می‌ترسم

مرا با جوفروشانِ سر بازار کاری نیست

من از گندم‌نمایان ارادت کیش می‌ترسم

...