http://persianpoetry.blogfa.com

تک درختی بودم برگ و باری داشتم/ فیض اله نکویی

 

تک‌درختی سبز بودم برگ و باری داشتم من

پیش چشم اهل معنا، اعتباری داشتم من

شاخه‌هایم چترآسا، سایه‌گستر بود و زیبا

زیر چتر سایه‌سارم، سبزه‌زاری داشتم من

هر سحر از مرغکان خوش‌نوای این گلستان

نغمه‌های دلکش از گوش و کناری داشتم من...

فیض‌ اله نکویی

»» ادامه شعر...

غروب ها که دلم عاشقانه می گیرد/ فیض اله نکویی

 

غروب ها که دلم عاشقانه می گیرد

درون سینه ام آتش زبانه می گیرد

تو نیستی که ببینی چه می کند با من

غمی که جان و دلم را نشانه می گیرد

ز سوز آتش تنهایی ام چه می پرسی

که از شراره آه شبانه می گیرد

گلی به باغ غزل بی رخت نمی خندد

که با تو گلبن طبع ام جوانه می گیرد

شب است و دست دعا می برم به سوی خدا

که گفته اند دعای شبانه می گیرد

به عشق و مستی اگر بگذرد زمانه چه باک

کسی به مردم مجنون خطا نمی گیرد

عزیز دل ز نکویی اگر که می پرسی

تو را همیشه دل از من بهانه می گیرد

فیض اله نکویی

چشم مست یار من میخانه می ریزد به هم/ فیض اله نکویی

 

چَشم مَستِ یار مَن مَیخانه می‌ریزد به هم

مَحفلِ مَستانه را رِندانه می‌ریزد به هم

دل پریشان می‌کند امواج گیسوی نگار

‌تا که موی آن پَری بر شانه می‌ریزد به هم

قطره‌‌ی اشکی که می‌غلتد ز چشمانش به ناز

از تأثر مرغِ دل را لانه می‌ریزد به هم...

فیض‌اله نکویی

»» ادامه شعر...