ای شب نکنی این همه پرخاش که دوش/ عنصری بلخی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

ای شب نکنی این همه پرخاش که دوش

راز دل من مکن چنان فاش که دوش

دیدی چه دراز بود دوشینه شبم

هان ای شب وصل آن چنان باش که دوش

عنصری بلخی/ قرن 3و 4

سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من/ عنصری بلخی

سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من

سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن

بنگر به رخ و دو زلف آن سیم ذقن

تا لاله به خروار بری مشک به من

عنصری بلخی

چون مهره به روی تخته نردیم همه/ عنصری بلخی

چون مُهره به روی تخته نردیم همه

گاهی جمعیم و گاه فردیم همه

سرگشته‌ی چرخ لاجوردیم همه

تا درنگرید درنوردیم همه

عنصری بلخی

گفتم صنما دلم تو را جویان است/ عنصری بلخی

گفتم صنما دلم تو را جویان است

گفتا که لبم درد تو را درمان است

گفتم که همیشه از منت هجران است

گفتا که پَری زآدمیان پنهان است

عنصری بلخی

باید که تو این قدر بدانی به یقین/ عنصری بلخی

باید که تو این قدر بدانی به یقین

کان کو چو تویی برآرد از خاک زمین

ناخواسته داد آنچه بایست همه

ناگفته دهد هر آنچه آید پس از این

عنصری بلخی