http://persianpoetry.blogfa.com

دوش پیری یافتم در گوشه میخانه‌ای/ خواجوی کرمانی

 

دوش پیری یافتم در گوشهٔ میخانه‌ای

در کشیده از شراب نیستی پیمانه‌ای

گفت در مستانِ لایعقل به چشم عقل بین

ور خرد داری مکن انکار هر دیوانه‌ای...

خواجوی کرمانی

»» ادامه شعر...

رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم/ خواجوی کرمانی

 

رند و دُردی‌کش و مستم چه توان کرد چو هستم

بر من ای اهل نظر! عیب مگیرید که مستم

هر شبم چشم تو در خواب نمایند که گویند

نیست از باده شکیبم چه کنم باده‌پرستم

ترک سر گفتم و از پای تو سر برنگرفتم

در تو پیوستم و از هر دو جهان مهر گسستم...

خواجوی کرمانی

»» ادامه شعر...

دل در این پیر زن عشوه گر دهر مبند/ خواجوی کرمانی/ تک بیت

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دل بر این پیر زنِ عشوه‌گرِ دَهر مَبند

کاین عروسی است که در عقدِ بسی داماد است.!.

خواجوی کرمانی

بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا/ خواجوی کرمانی

 

بُگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا

که برون شد دل سرمست من از دست اینجا

چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان

دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا

تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم

هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا

کیست این فتنه نوخاسته کز مهر رخش

این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا

دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری

زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا

دوش کز ساغر دل خون جگر می خوردم

شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا

نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست

صد چو آن خستهٔ دلسوخته در شست اینجا

خواجوی کرمانی

محض مزید اطلاع : مقبره این شاعر شیرین سخن

دروازه قرآن شهر شعر و ادب: شیراز

http://persianpoetry.blogfa.com/category/126/13

دی سیر بر آمد دلم از روز جوانی/ خواجوی کرمانی

 

دی سیر بر آمد دلم از روز جوانی

جانم به لب آمد ز غم و درد نهانی

کردم گله زین چرخ سیه روی بد اختر

کز بهر دو قرصم به جهان چند دوانی

جان من دلسوخته را هیچ مرادی

حاصل نشود تا تو به کامش نرسانی

فریاد ز دست تو که از قید حوادث

یک لحظه امانم ندهی خاصه امانی

هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند

خون سیه از تیغ زبانش بچکانی

کی شاد شود خسروی از دور تو کز تو

بی دار به دارا نرسد تخت کیانی

سلطان فلک گرم شد و گفت که خواجو !

بر ملک بقا زن علم از عالم فانی

زین پیر جهاندیدهٔ بد روز چه خواهی

بر وی ز چه شنعت کنی و دست فشانی

هر چند جهانی ز سلاطین زمانه

آخر نه گدای در سلطان جهانی

در مصر معانی ید بیضا بنمائی

وقتی که چو موسی نکشی سر ز شبانی

گر نایب خاقانی و خاقانی وقتی

ور ثانی سحبانی و حسان زمانی

چون شمع مکش سر که به یک دم بکشندت

با این همه گردنکشی و چرب زبانی

خاموش که تا در دهن خلق نیفتی

در ملک فصاحت چو زبان کام نرانی

زین طایفه شعرت بشعیری نخرد کس

گر آب حیات است بپاکی و روانی

با این همه یک نکته بگویم ز سر مهر

هر چند که دانم که تو این شیوه ندانی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی

خواجوی کرمانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/126/13