عافیت را نشان نمی بینم/ خاقامی شروانی

عافیت را نشان نمی‌یابم

وز بلاها امان نمی‌یابم

می‌پرم مرغ‌وار گرد جهان

هیچ جا آشیان نمی‌یابم

نیست شب کز رخ و سرشک بهم

صد بهار و خزان نمی‌یابم

دل گم گشته را همی‌جویم

سال‌ها شد نشان نمی‌یابم

خوارش افکند می به خاک چه سود

راه بر آسمان نمی‌یابم

دولت اندر هنر بسی جستم

هر دو در یک مکان نمی‌یابم

گوئیا آب و آتش‌اند این دو

که به هم صلحشان نمی‌یابم

زین گرانمایه نقد کیسهٔ عمر

حاصل الّا زیان نمی‌یابم

بخت اگر آسمانی است چرا

بر خودش پاسبان نمی‌یابم

بهر نوزادگان خاطر خویش

بخت را دایگان نمی‌یابم

خوان جان ساختن چه سود که من

به سزا میهمان نمی‌یابم

زاغ حرص و همای همّت را

ریزه و استخوان نمی‌یابم

خویشتن خوار کرده‌ام چو مور

چه توان کرد نان نمی‌یابم

چون نترسم که در نشیمن دیو

هیچ تعویذ جان نمی‌یابم

بس سبع خانه‌اس است کاندر وی

همدمی ایرمان نمی‌یابم

یک جهان آدمی همی‌بینم

مردمی در میان نمی‌یابم

دشمنان دست کین برآوردند

دوستی مهربان نمی‌یابم

هم به دشمن درون گریزم از آنک

یاری از دوستان نمی‌یابم

عهد یاران باستانی را

تازه چون بوستان نمی‌یابم

همه فرعون و گرگ پیشه شدند

من عصا و شبان نمی‌یابم

ز آن نمط کارزوی خاقانی است

جای جز بر کران نمی‌یابم

در زمانه پناه خویش الا

در شاه جهان نمی‌یابم

خاقانی شروانی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

که خری را به عروسی خواندند/ خاقانی شروانی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

حوری از کوفه به کوری ز عجم

دم همی‌داد و حریفی می‌جست

گفتم ای کور دم حور مخور

کو حریف تو به بُویِ زرِ توست

هان و هان تا ز خری دم نخوری

ور خوری این مثلش گوی نخست

که خری را به عروسی خواندند

خر بخندید و شد از قهقهه سست

گفت من رقص ندانم به سزا

مُطربی نیز ندانم به درست

بهر حمالی خوانند مرا

کآب نیکو کشم و هیزم چست

خاقانی شروانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/129/17

نایافتن کام دلت کام دل توست/ خاقانی شروانی

نایافتن کامِ دلت کامِ دل توست

پس شُکر کن از عشق که کامت نرسانید.!.

خاقانی شروانی

متن کامل شعر در لینک زیر...↓

http://persianpoetry.blogfa.com/post/5736

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست/ خاقانی شروانی

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست

خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید

کز آتش تو بسوختم آب کجاست

خاقانی شروانی/ رباعی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/129/17

منتظری تا ز روزگار چه خیزد/ خاقانی شروانی

منتظری تا ز روزگار چه خیزد

عقل بخندد کز انتظار چه خیزد

جز رصدان سیه سپید نشاندن

بر ره جان‌ها ز روزگار چه خیزد

بیش ز تاراج باز عمر سیه سر

زین رصدان سپید کار چه خیزد

روز و شب آبستن و تو بستهٔ امید

کز رحم این دو باردار چه خیزد

گیر که خود هر دو باردار مرادند

چون فکنند از شکم ز بار چه خیزد

بر سر بازار دهر خاک چه بیزی

حاصل ازین خاک جز غبارچه خیزد

راز جهان جو به جو شمار گرفتی

چون همه هیچ است ازین شمار چه خیزد

هیچ دو جو کمتر است نقد زمانه

صرفه بران را ازین عیار چه خیزد

چند کنی زینهار بر در ایام

چون نپذیرد ز زینهار چه خیزد

نقش بهاری که نخل بند نماید

عین خزان است از این بهار چه خیزد

رنگ دلت یادگار آتش عمر است

دانی از آتش که یادگار چه خیزد

بر در خاقانی اکبر آی و کرم جوی

از در دریای تنگ‌بار چه خیزد

خاقانی شروانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/129/17