http://persianpoetry.blogfa.com

ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب/ بابا افضل کاشانی

 

ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب

وز شاخ برهنه سایه داری مطلب

عزت ز قناعت است و خواری ز طمع

با عزت خود بساز و خواری مطلب

بابا افضل کاشانی

تا دل ز علایق جهان حر نشود/ بابا افضل کاشانی

 

تا دل ز علایق جهان حُر نشود

هرگز صدف وجود پُر دُر نشود

پُر می نشود کاسۀ سرها از عقل

هر کاسه که سرنگون بُوَد پُر نشود

باباافضل کاشانی

ای دل ز شراب جهل مستی تا کی/ بابا افضل کاشانی

 

ای دل! ز شراب جهل، مستی تا کی

وی نیست شونده لاف هستی تا کی

ای غرقهٔ بحر غفلت! ار ابر نه‌ای

تردامنی و هواپرستی تا کی؟

بابا افضل کاشانی

رندی باید ز شهر خود تاخته‌ای/ بابا افضل کاشانی

 

رندی باید ز شهر خود تاخته‌ای

بنیاد وجود خود برانداخته‌ای

زین نادره‌ای، سوخته‌ای، ساخته‌ای

و آنگه به دمی هر دو جهان باخته‌ای

بابا افضل کاشانی

رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی/ بابا افضل کاشانی

 

رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خودروی

مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی

شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل آرا

خورشید ز رویت دژم، ای ماه سخن گوی

از شرم قدت سرو فرومانده به یک جای

وز رشک رخت ماه فتاده به تکاپوی

با من به وفا هیچ نگشته دل تو رام

با انده هجران تو کرده دل من خوی

ناید سخنم در دل تو، ز آنکه به گفتار

نتوان ستدن قلعه‌ای از آهن و از روی

ز آن است گل و نرگس رخسار تو سیراب

کز دیده روان کرده‌ام از مهر تو صد جوی

تا بوک سزاوار شوی دیدن او را

ای دیده تو خود را به هزار آب همی شوی

ای دل چه شوی تنگ، چو در توست نشستن

خواهی که ورا یابی، در خون خودش جو

باباافضل کاشانی