http://persianpoetry.blogfa.com

رفت دلم همچو گوی در خم چوگان دوست/ شاطر عباس صبوحی

 

رفت دلم همچو گوی در خم چوگان دوست

وه ! که ز من برگرفت رفت به قربان دوست

نی متصوّر مراست خوب تر از صورتش

ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست

بر سر سودای دوست گر برود سر زدست

پای نخواهم کشید از سر میدان دوست

گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش

دوست رها کی کند دست ز دامان دوست

پر شده پیمانه ام گر چه ز خون جگر

بالله اگر بشکنم ساغر پیمان دوست

من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و موی

فتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست

گر به علاج دلم آمده‌ای ای طبیب

درد دلم را بجوی چاره ز درمان دوست

شیخ بر ایمان من طعنه اگر زد چه باک

کافر شیخیم ما لیک مسلمان دوست

ذره صفت تا به چرخ رقص کنان می‌ روم

گر دهدم پرتوی مهر درخشان دوست

در ره عشقش دلا ! پای منه جز به صدق

جادوی بابل برد دست ز دستان دوست

خلق جهانی اگر زار و پریشان شوند

شکر صبوحی که شد زار و پریشان دوست

شاطر عباس صبوحی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/179/41

ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج/ شاطر عباس صبوحی

 

ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج

بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج

از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج

دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج

بر باد شده در صدد روی تو، هر پنج

هرگز نبود حور، چو روی تو، به رضوان

سروی به نکوئی قدت نیست به بستان

روی تو گل سرخ و خطت سبزه و ریحان

هم قند و نبات و شکر و پسته و مرجان

ریزد ز لب لعل سخنگوی تو، هر پنج

در دست غمت چند زنم ناله و فریاد

باز آی، که عشق تو مرا کند ز بنیاد

هرگز نبود چون قد و بالای تو شمشاد

حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد

هستند ز خدّام سر کوی تو، هر پنج

ای خسرو خوبان، نظری کن سوی درویش

مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش

دیوانه عشق تو، ندارد خبر از خویش

خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زان پیش

کردند برآشفتگی موی تو، هر پنج

تا چشم من آن روز، بر آن سیمبر افتاد

از شوق جمالش به دل من اثر افتاد

مرغان چمن را همه سودا به سر افتاد

سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد

پستند به پیش قد دلجوی تو، هر پنج

در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج

مهرت به دلم نقش گرفته است چو شطرنج

بنشسته شب و روز، دو افعی به سر گنج

چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی رنج

زیباست بر آن عارض نیکوی تو، هر پنج

غم تاخت اگر بر سر و سامان صبوحی

ساقی! بدر آی از در ایوان صبوحی

بنشین ز کرم در بر یاران صبوحی

دین و دل و عقل و خرد و جان صبوحی

گردید به تاراج دو ابروی تو، هر پنج

شاطر عباس صبوحی / مسمط مخمس

http://persianpoetry.blogfa.com

ای دلبر عیسی نفس ترسائی ... / شاطر عباس صبوحی

 

ای دلبر عیسی نفس ترسائی

خواهم به برم شبی تو بی ترس آئی

گه پاک کنی با آستین چشم ترم

گه بر لب خشک من لب تر سائی

شاطر عباس صبوحی

توتیای دیده عشاق خاک پای توست / شاطر عباس صبوحی

 

توتیای دیده‌‌ی عُشّاق خاک پای توست

عارفان را نقل مجلس نقل شکرخای توست

ما به تو محتاج و متضر، تو از ما بی‌نیاز

مشکل ما احتیاج ما و استغنای توست

هرچه زآن بالاتر استاد ازل خلقت نکرد

برتر و بالاتر از آن قامت و بالای توست...

شاطر عباس صبوحی

»» ادامه شعر...

دست بر زلف زدم، شب بود، چشمش مست/ شاطر عباس صبوحی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دست بر زلف زدم، شب بود، چشمش مست خواب

بُرقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب

گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو

گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب

شاطر عباس صبوحی