http://persianpoetry.blogfa.com

ای چشم‌های روشن شب، ای ستاره‌ها/ ژاله اصفهانی

 

ای چشم‌های روشن شب، ای ستاره‌ها

آیا عقاب گم شده‌ام را ندیده‌اید؟

در دشت‌های خرم و خاموش آسمان

او با دو بال سرکش و سنگین کجا پرید؟

آیا پرید و رفت و به سیاره‌های دور

یا نیمه راه بر سر یک صخره‌ای نشست؟

یا مست شد چنان که ته درّه اوفتاد؟

یا از نهیب و غُرّش توفان پرش شکست؟

روزی که روی رودِ خروشان جنگلی

افتاده بود سایه سبز درخت‌ها

من با همه شرار و شکنجی که داشتم

با او میان خرمن گل گشتم آشنا

گویی تمام پیکر من دل شد و دلم

در دیده‌ی فسونگر او کرد آشیان.

گویی درون زورق زرین آفتاب

رفتیم ما به گردش دریای آسمان

شد سرنوشت و آرزوی من دو بال او

با این دو بال سرکش خود ناگهان پرید.

ای چشم‌های روشن شب، ای ستاره‌ها

آیا عقاب گم شده‌ام را ندیده‌اید؟

ژاله اصفهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/232/106

می پرسی از من اهل کجایم/ ژاله اصفهانی

 

می‌پرسی از من اهل کجایم؟

من کولی‌ام، من دوره گردم.

پرورده‌ی اندوه و دردم.

بر نقشه‌ی دنیا نظر کن

با یک نظر از مرز کشورها گذر کن

بی‌شک، نیابی سرزمینی

کانجا نباشد دربه در هم میهن من

روح پریش خواب گردم

شب‌های مهتاب

در عالم خواب

بر صخره‌های بی‌کران آرزوها، رهنوردم.

با پرسش اهل کجایی

کردی مرا بیدار از این خواب طلایی

افتادم از بام بلند آرزوها

در پای دیوار حقیقت.

می‌پرسی از من اهل کجایم؟

از سرزمین فقر و ثروت

از دامن پر سبزه‌ی البرز کوهم.

از ساحل زاینده رود پر شکوهم

وز کاخ‌های باستان تخت جمشید.

می‌پرسی از من اهل کجایم؟

از سرزمین شعر و عشق و آفتابم

از کشور پیکار و امید و عذابم

از سنگر قربانیان انقلابم

در انتظاری تشنه سوزد چشم‌هایم

می‌دانی اکنون

اهل کجایم؟

ژاله اصفهانی

اگر پرسند از من زندگانی چیست/ ژاله اصفهانی

 

اگر پرسند از من زندگانی چیست؟

خواهم گفت:

همیشه جست‌وجو کردن

جهان بهتری را آرزو کردن

من از هر وقت دیگر بیشتر امروز هُشیارم

به بیداری پُر از اندیشه‌ام...

ژاله اصفهانی

»» ادامه شعر...

می دود آسمان می دود ابر/ قطار/ ژاله اصفهانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

قَطار...

می‌‌دوَد آسمان

می‌‌دوَد اَبر

می‌‌دوَد دَرّه و می‌دوَد کوه

می‌‌دوَد جَنگلِ سَبزِ انبوه

می‌‌دوَد رود

می‌‌دوَد نَهر

می‌‌دوَد دِهکده

می‌‌دوَد شَهر...

»» ادامه شعر...

بشکفد بار دگر لالۀ رنگین مراد/ ژاله اصفهانی

 

بشکفد بار دگر لاله‌ی رنگین مُراد

غنچه‌‌ی سرخِ فروبسته‌ی دل بازشود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگارِ دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر

لیک! هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلکِ بی‌جان شب و روز

بی‌خبر از همه خندان باشیم

بی‌غمی عیب بزرگی‌ است که دور از ما باد!

کاشکی! آینه‌ای بود درون‌بین که در او

خویش را می‌دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه‌ها می‌دیدیم

می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه‌نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است

گر به شادیِ تو دل‌های دگر باشد شاد

زندگی صحنه‌ یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه‌‌ی خود خوانَد و از صحنه روَد

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

ژاله اصفهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/232/106