http://persianpoetry.blogfa.com

پس از توفان پس از تندر پس از باران/ حمید مصدق

 

خوابِ خوب

پس از توفان

پس از تندر

پس از باران

سرشک سبز برگ از

شاخه‌های جنگلِ خاموش

می‌افتاد

نه بید از باد نه برگ از برگ می‌جنبید

شکاف ابرها راهی به نور ماه می‌دادند

دوباره راه را بر ماه می‌بستند

و من هم‌چون نسیمی

از فراز شاخه‌ها پرواز می‌کردم

تو را می‌خواستم، ای خوب، ای خوبی...

حمید مصدق

»» ادامه شعر...

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما/ حمید مصدق

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

صفای گمشده

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما

همیشه منتظریم و کسی نمی‌آید

صفای گمشده آیا

بر این زمین تهی‌مانده باز می‌گردد؟

اگر زمانه به این گونه،

ــ پیشرفت این است

مرا به رجعت تا غار

ــ مسکن اجداد

مدد کنید

که امدادتان گرامی باد

همیشه دلهره با من،

همیشه بیمی هست

که آن نشانه‌ی صدق از زمانه برخیزد

و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد.

همیشه می‌گفتم:

«چه‌قدر مردن خوب است

چه‌قدر مردن

ــ در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است ــ

خوب است»

حمید مصدق

دفتر شعر جدایی‌ها(2)

--

زمین تهی ا‌ست زِ رندان

همین تویی تنها

که عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان

«حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی»

شفیعی کدکنی/ گزیده انتخابی

--

شهر خالی است ز عشاق، بوَد کز طرفی

مَردی از خویش برون آید و کاری بکند

کو کریمی! که ز بزم طربش غم‌زده‌‌ای

جُرعه‌‌ای درکشد و دفع خماری بکند

حافظ شیرازی/ گزیده انتخابی

--

Absurdity and aimlessness of life

passing of time and suffering

Social History in Iran

Change for the better

--

Waiting for Godot

tragicomedy in 2 acts

Samuel Beckett

tragicomedy is a way to find

hope and laughter in the midst of difficult times.

دیدۀ بد صائب از نازک‌خیالان دور باد.!.

کز دل صدچاک خود زلف سخن را شانه‌اند

پای خودبینی فشردش روی خاک/ حمید مصدق/ شعر کوتاه

 

» خود بینی «

باغبانم باغبانی خسته دل

پشت من خم گشته همچون پشت تاک

آن گل زیبا

که پروردم به جان

شد چو خورشید فروزان تابناک

دست گلچینی ز شاخش

چید و رفت

پای خودبینی

فشردش روی خاک.

حمید مصدق

دفتر شعر: سالهای صبوری

زیر خاکستر ذهنم باقی‌ست/ حمید مصدق

 

زیرِ خاکستر ذِهنم باقی‌ست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاری است ز عشقی سوزان

که بُود گرم و فروزنده هنوز...

حمید مصدق

»» ادامه شعر...

کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد/ حمید مصدق

 

کسی با سکوتش

مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد

کسی با نگاهش

مرا تا درندشت دریای خون برد

مرا باز گردان

مرا ای به پایان رسانیده !

آغاز گردان

حمید مصدق

http://persianpoetry.blogfa.com/category/40/17