http://persianpoetry.blogfa.com

یخ کرده ام اما نه از سوز زمستان/ محمدعلی بهمنی

 

یخ کرده‌ام! اما نه از سوز زمستان!

اما نه از شب پرسه‌های زیر باران

یخ کرده‌ام یخ کردنی در تب، تبی که

جسمم نه! دارد باورم می‌سوزد از آن

یخ کرده‌ام! اما تو ای دست نوازش

روح یخی را با چنین شولا مپوشان...

محمدعلی بهمنی

»» ادامه شعر...

قطره قطره اگر چه آب شدیم/ محمدعلی بهمنی

 

هی مترسک کلاه را بردار

قطره قطره اگر چه آب شدیم

ابر بودیم و آفتاب شدیم

ساخت ما را همو که می‌پنداشت

به یکی جرعه‌اش خراب شدیم

هی مترسک کلاه را بردار

ما کلاغان دگر عقاب شدیم...

محمدعلی بهمنی

»» ادامه شعر...

ناگهان ديدم كه دورافتاده ام از همرهانم/ محمدعلی بهمنی

 

ناگهان ديدم كه دورافتاده ام از همرهانم

مانده با چشمان من دودی به جای دودمانم

ناگهان آشفت كابوسی مرا از خواب كهفی

ديدم آوخ قرن ها راه است از من تا زمانم

ناشناسی در عبور از سرزمين بی نشانی

گرچه ويران خاكش اما آشنا با خشت جانم...

محمدعلی بهمنی

»» ادامه شعر...

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم/ محمدعلی بهمنی

 

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم

یك عمر عبث داد زدم بر سر بیداد!

محمدعلی بهمنی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/15/10

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود/ محمدعلی بهمنی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود

وقتی حضور آینه کم‌رنگ می‌شود

وقتی میانه‌ی بلوا سکوتِ دوست

در جان گوش‌های کَرَم زنگ می­‌شود

گاهی که از پس تکرار بی­‌سود لحظه‌­ها

نجوای کوچیدن از قفس آهنگ می­‌شود

این­جا نه جای ماندنِ خوبانِ راست‌گوست

هرکس که دم زند ز حق آونگ می­‌شود

نفرین بر این زمانه که در چرخ روزگار

هر لحظه صد خیانت و نیرنگ می­‌شود

در دست­‌های آلوده‌ی انسان قرن ما

برگ‌برگ تاریخ پُر از ننگ می‌­شود

وقتی که سخت غرقه­‌ام در این سیر قهقرا

آری...! دلم برای خودم تنگ می­‌شود

محمدعلی بهمنی

27 فروردین 1321-- 9 شهریور 1403

http://persianpoetry.blogfa.com/category/15/10

دلواپسی ام نیست چه باشی چه نباشی/ محمدعلی بهمنی

 

دلواپسی‌ام نیست، چه باشی چه نباشی

احساس تو کافی ست، چه متن و چه حواشی

از خویش گذشتم، ببرم خاک کن اما

شعرم چه؟ نه! بی‌ذوق مبادا شده باشی

می‌خواستم از تو بنویسم که مدادم

خندید: چه مانده است مرا تا بتراشی

مجموعه‌ی آماده‌ی نشرم، خبر بد

یک خالی پر، خط به خطاش روح‌خراشی

شصت و سه غزل له شده در زلزله‌ی من

شصت و سه نفس، شصت و سه حس متلاشی

نفرین نه، سوال است: چگونه دلت آمد

بارانم! اسیدانه به من زخم بپاشی؟

محمدعلی بهمنی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/15/10