پژمرده شد دل ز آلودگی ها
کاری نکردم ز افسردگی ها
دل بُرد از من گه این و گه آن
عمرم هبا شد از سادگی ها
هر چند شستم دامان تقوی
زایل نگردید آلودگی ها
از پا فتادم و از غم نرستم
نگرفت دستم افتادگی ها
زین آشنایان خیری ندیدم
خوش باد وقت بیگانگی ها
سامان نخواهم ایوان نخواهم
بیچارگی ها آوارگی ها
ای فیض بگسل از عقل و تدبیر
بر عشق تن جان آشفتگی ها
ای جمله تقصیر در بندگی ها
رو آب شو از شرمندگی ها
شد حق منادی قل یا عبادی
تو جان ندادی کو بندگی ها
در راه یوسف کفها بریدند
ای در رهش گم زان پردگی ها
آمد قیامت کو استقامت
زین بندگی ها شرمندگی ها
صوری دمیدند موتی شنیدند
مرگ است خوشتر زین زندگی ها
کو عشق و زورش کو شر و شورش
طرفی نبستم ز آسودگی ها
از خود بدر شو شوریده سر شو
صحرای پهنی است شوریدگی ها
ای آنکه داری در سر غمِ عشق
ارزانیت باد آشفتگی ها
یا رب کجا شد عیشِ جوانی
خوش عالمی بود آن کودکی ها
ای فیض برخیز خاکی به سر ریز
در ماتمِ آن آسودگیها
ملامحسن فیض کاشانی