http://persianpoetry.blogfa.com

باده بیار ساقیا تا که به می وضو کنم/ فیض کاشانی/ غزل

 

باده بیار ساقیا! تا که به مِی وضو کنم

مست خدا شوم نخست پس به نماز رو کنم

کوزه‌ گران چو عاقبت از سر من سبو کنند

بهرِ شرابِ عشقِ حق خود سر خود سبو کنم

بوئی از آن شراب اگر وقت نماز بشنوم

رو چو به قبله آورم عطر بهشت بو کنم...

فیض کاشانی

»» ادامه شعر...

هر رنج که می رسد به جانم/ فیض کاشانی

 

هر رنج که می‌رسد به جانم

از خود رسدم اگر بدانم

از هیچ کسم شکایتی نیست

از خویش به خویش در فغانم

بر من از من غم است و محنت

از بود و نبود خود به جانم...

فیض کاشانی

»» ادامه شعر...

آمده‌ام بدین جهان تا که ز نی شکر برم/ فیض کاشانی

 

آمده‌ام بدین جهان تا که ز نِی شکر برم

نامده‌ام که از شکر قصه برم خبر برم

چیست شکر دهان او نِی غم آن دهان او

این نِی پُر گره بهم در شکنم شکر برم

جهد کنم در این سفر تا که ذخیره را بسی

تنگ شکر ز معدنش بر سر یکدیگر برم...

فیض کاشانی

»» ادامه شعر...

دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته/ فیض کاشانی

 

دل از من بُردی ای دلبر! به فن آهسته آهسته

تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته

کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل

بسانِ آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته

تو را مقصود آن باشد که قربان رهت گردم

رُبایی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته...

فیض کاشانی

»» ادامه شعر...

غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط/ فیض کاشانی

 

غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط

هر چه کردیم غیر این کار غلط بود غلط

هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا

جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط...

فیض کاشانی

»» ادامه شعر...